نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

خواب تبلیغاتی

  نازگل در عین حال که لالا کرده داره برای مامانی تبلیغ کرم سوختگی پاشو میکنه !!!   خوابی آسوده و راحت با کرم سوختگی پای نی نی ...
23 خرداد 1390

دومین دندون حبه نبات

سلام دختر نازنینم الهی مامان فدات بشه خانم خانما دومین دندونت هم در اومده و شما حسابی اذیت میشی هم دندونت میخاره هم بی حوصله ای هم آب دهنت رو قورت میدی و همه جای پوشکت سوخته و دونه زدی جیشم که میکنی بدنت میسوزه و اذیت میشی هرچی هم کرم میزنم بازم اذیت میشی مامانی تحمل کن تا بتونی به به بخوری زودتر دندونای نازت در بیان دوست دارم بای بای فرشته کوچولو ...
23 خرداد 1390

پارک رفتن قنده عسل

دیروز بابایی زحمت کشید مامانی نازنین زهرا رو با خودش برد ددر اول طبق معمول تا فکر کنیم کجا بریم یکم قام قام سواری کردیم و بعد رفتیم بوستان جنگلی غدیر اونجا مامانی و بابایی با نازگل کلی بازی کردند و عکس گرفتیم قرار شد دفعه بعدی ناهار جوجه بیاریم و بلال کباب کنیم بخوریم نازنین زهرا چون داره دندون درمیاره خیلی حوصله نداشت و بعد عمه اینا هم ماشین رو میخواستند که با نی نی شون برن مهمونی برا همین ما هم زودی اومدیم خونه بابایی دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت مرسییییییییی     این عکسهای قنده عسل    ...
21 خرداد 1390

اولین کفشهای دخترم

سلام نازدار مامانی دخمل خوبم چند روز پیش داشتیم باهم اتاقت رو تمیز میکردیم که رسیدیم به کمدت مامانی گفت ببینم دختر گلم با کفش مشغول بازی میشه تا من برم بقیه کارهامو بکنم یا نه اولش کتونی های آبی و سفیدت رو دادم دستت و بعد کردم تو پات تا باهاشون بازی کنی دیدم از بازی خبری نیست و اومدم کف کتونی هات رو گذاشتم رو کف کفش صورتی هات دیدم چقدر کفش صورتی هات کوچولو اند وبعد پات کردم دیدم چقدر اندازه و خوبند کوچولو ی مامان کفشهات مبارکت باشند قنده عسل مامان .         ...
21 خرداد 1390

عسلک

  سلام سلام مهربون مامان  شیطون بلا تا الان خواب بودی فکر کنم 3 ساعت خوابیدی فنچک دیگه خانم شدی الانم سوپتو خوردی و داری با اسباب بازیهات بازی میکنی بابایی هم اومده پیشت که هم فوتبال ببینه هم هواتو داشته باشه تا مامانی یه سر و سایتت بزنه ببینه چه خبره این تو ؟ فسقلی دیروز بعد از ظهر نه حرم رفتیم نه بازار چون آسمون ابری شد و چند تا رعد و برق بزرگ هم زد و  ترسیدم خیس بشیم نرفتیم عوضش رفتیم خونه مامان جون و یکی دو ساعت با خاله مرضیه و دایی محمد حسین بازی کردی و بستنی خوردی و بعد با مامانی رفتیم پوشک و گلسر بخریم که پوشک بسته بود و اومدیم خونه شما 7 خوابیدی تا 8:30 دقیقه بعد رفتیم پوشک خریدیم و رفتیم پیش عمه و مامان جو...
20 خرداد 1390