قد تموم دنیا دوست دارم مهربون
مامانی فدات بشه امروز همش دوست داشتی تو بغلم باشی بغلی مامانی دوست دارم هرچی گل تو دنیاست مال تو تمام آرزوهای خوب مال تو ...
نویسنده :
مامانی
16:42
نازنین زهرا و حسن
خواب تبلیغاتی
نازگل در عین حال که لالا کرده داره برای مامانی تبلیغ کرم سوختگی پاشو میکنه !!! خوابی آسوده و راحت با کرم سوختگی پای نی نی ...
نویسنده :
مامانی
16:18
دومین دندون حبه نبات
سلام دختر نازنینم الهی مامان فدات بشه خانم خانما دومین دندونت هم در اومده و شما حسابی اذیت میشی هم دندونت میخاره هم بی حوصله ای هم آب دهنت رو قورت میدی و همه جای پوشکت سوخته و دونه زدی جیشم که میکنی بدنت میسوزه و اذیت میشی هرچی هم کرم میزنم بازم اذیت میشی مامانی تحمل کن تا بتونی به به بخوری زودتر دندونای نازت در بیان دوست دارم بای بای فرشته کوچولو ...
نویسنده :
مامانی
12:44
دوست دارم فقط همین
لباس جدید پادشاه
پارک رفتن قنده عسل
دیروز بابایی زحمت کشید مامانی نازنین زهرا رو با خودش برد ددر اول طبق معمول تا فکر کنیم کجا بریم یکم قام قام سواری کردیم و بعد رفتیم بوستان جنگلی غدیر اونجا مامانی و بابایی با نازگل کلی بازی کردند و عکس گرفتیم قرار شد دفعه بعدی ناهار جوجه بیاریم و بلال کباب کنیم بخوریم نازنین زهرا چون داره دندون درمیاره خیلی حوصله نداشت و بعد عمه اینا هم ماشین رو میخواستند که با نی نی شون برن مهمونی برا همین ما هم زودی اومدیم خونه بابایی دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت مرسییییییییی این عکسهای قنده عسل ...
نویسنده :
مامانی
16:31
اولین کفشهای دخترم
سلام نازدار مامانی دخمل خوبم چند روز پیش داشتیم باهم اتاقت رو تمیز میکردیم که رسیدیم به کمدت مامانی گفت ببینم دختر گلم با کفش مشغول بازی میشه تا من برم بقیه کارهامو بکنم یا نه اولش کتونی های آبی و سفیدت رو دادم دستت و بعد کردم تو پات تا باهاشون بازی کنی دیدم از بازی خبری نیست و اومدم کف کتونی هات رو گذاشتم رو کف کفش صورتی هات دیدم چقدر کفش صورتی هات کوچولو اند وبعد پات کردم دیدم چقدر اندازه و خوبند کوچولو ی مامان کفشهات مبارکت باشند قنده عسل مامان . ...
نویسنده :
مامانی
16:10
عسلک
سلام سلام مهربون مامان شیطون بلا تا الان خواب بودی فکر کنم 3 ساعت خوابیدی فنچک دیگه خانم شدی الانم سوپتو خوردی و داری با اسباب بازیهات بازی میکنی بابایی هم اومده پیشت که هم فوتبال ببینه هم هواتو داشته باشه تا مامانی یه سر و سایتت بزنه ببینه چه خبره این تو ؟ فسقلی دیروز بعد از ظهر نه حرم رفتیم نه بازار چون آسمون ابری شد و چند تا رعد و برق بزرگ هم زد و ترسیدم خیس بشیم نرفتیم عوضش رفتیم خونه مامان جون و یکی دو ساعت با خاله مرضیه و دایی محمد حسین بازی کردی و بستنی خوردی و بعد با مامانی رفتیم پوشک و گلسر بخریم که پوشک بسته بود و اومدیم خونه شما 7 خوابیدی تا 8:30 دقیقه بعد رفتیم پوشک خریدیم و رفتیم پیش عمه و مامان جو...
نویسنده :
مامانی
18:27